وَفَدَینَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ

تا مسیرم به در خانه ات افتاد حسین ـ ـ ـ خانه آباد شدم، خانه ات آباد حسین

وَفَدَینَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ

تا مسیرم به در خانه ات افتاد حسین ـ ـ ـ خانه آباد شدم، خانه ات آباد حسین

وَفَدَینَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ
بایگانی

شعر مرثیه حضرت علی اکبر (ع) مهدی رحمان دوست


 

اِرباً اِربا شده ای یعنی اگر جمع شوند

همه لشکر من جمع نگردد بدنت

شبه پیغمبرمن ای علی اکبر من

علی اصغر شده ای بسکه شده ریز تنت

پیکرت شکل دگر یافته نشناختمت

عده ای بی سر وپا بسکه توراپا زدنت

بهر یعقوب ندادند مگر پیرهن یوسف را ؟

پاره پاره شده با پیکر تو پیرهنت

کفنت می کنم اما بگذار ای گل من

حل شود مشکل لاینحل یکجا شدنت

اصلا از پیکر تو چیزی مگر هم مانده

معجری باز بزرگ است برای کفنت

"العطش قد قلت" کشت مرا بابا جان

تشنه سوی حرم تشنه لبان آمدنت

پیش جسم تو علی یکدفه من پیر شدم

کربلایی شده آنقدر عقیق یمنت

بین این هلهله ها کاش که می شد یکبار

بشکفد غنچه بابا به لبان و دهنت

شعر مرثیه حضرت علی اکبر (ع) _ یاسر حوتی


الوداعی که گفت... بابا ماند

بین تن ها امام تنها ماند

سرلیلا هوای مجنون داشت

چشم مجنون به پای لیلا ماند

موج ؛ می خورد بر لب ساحل

موج برگشت و ... لیک دریا ماند

علی اکبر ، علی و اکبر شد

جمله رفت و حروف بر جا ماند

با زره رفت ؛ با عبا برگشت

ردی از خون به خاک صحرا ماند

خواهر آمد ؛ برادرش را برد

تکه های پیمبر اما ماند

پیکرش زیر سم مرکب و ... سر

... روی نیزه برای فردا ماند

بعد از این داغ در دل گودال

رمقی از حسین آیا ماند..!؟

عبد الله بن حسن


وقتی تمام لشگریان هار میشوند

دور و بر عمو همه خونخوار میشوند

امثال شمر و حرمله بیکار میشوند

از نو دوباره وارد پیکار میشوند

باید برای شاه غریبم سپر شوم

باید که آماده ی رفع خطر شوم


ای وای از آن اراذل بی چشم و روی پست

ای وای از آن که راه ورا سوی خیمه بست

ای وای از آن سه شعبه که بر سینه اش نشست

ای وای ز پاره سنگ که رسید وسرش شکست

ای وای زخون ، خون خدایی که سکه شد

عمه ببین عموی گلم تکه تکه شد

سوگند میدمت که رهایم کن عمه جان

سوگند میدمت که فدایم کن عمه جان

نذر امیر کرببلایم کن عمه جان

آخر شهید خون خدایم کن عمه جان

دشمن شکسته است سرش را، سرم فداش

هستی من بود... پدر و مادرم فداش

دنبال من نیا به سرت سنگ میزنند

کفتارها به معجرتان چنگ میزنند

باتیر وتیغ و نیزه نماهنگ میزنند

این ها یکی شدند و هماهنگ میزنند

من میروم فدایی آقای خود شوم

نه ، میروم فدایی بابای خود شوم

گودال میروم سپر حنجرش شوم

گودال میروم که فدای سرش شوم

مانده ست بی زره ، زره پیکرش شوم

یا نه فقط دست به کمک مادرش شوم

وقتش رسیده در بغلش دست و پا زنم

وقتش رسیده مادر خود را صدا زنم

ملعون رسید ؟ فدای سرت غصه ای نخور

خنجر کشید ؟ فدای سرت غصه ای نخور

دستم برید ؟ فدای سرت غصه ای نخور

حلقم درید ؟ فدای سرت غصه ای نخور

هرچند به زخم نیزه من عادت نداشتم

اما به من حق بده طاقت نداشتم


یا عبدالله بن حسن


مصحف ما، چه به هم ریختنت!!! وای عمو

چقَدَر تیر نشسته به تنت وای عمو

همۀ رختِ تو غارت نشده پاره شده

بسکه یکپارچه با پا زدنت وای عمو

آمدم تا که اجازه بدهی و یک یک

نیزه ها را بکشم از بدنت وای عمو

جان نداده همه بالای سرت جمع شدند

چه شلوغ است سرِ پیرُهَنَت وای عمو

آنقدر نیزه زیاد است نمیدانم که

بکشم از بدنت یا دهنت؟ وای عمو

یادم آمد . . . ضریح پسر فاطمه


یادم آمد شب بی‌چتر و کلاهی که به بارانی مرطوب خیابان زدم، آهسته و گفتم چه هوایی است خدایی، من و آغوش رهایی سپس آنقدر دویدم طرف فاصله تا از نفس افتاد نگاهم به نگاهی، دلم آرام شد آنگونه که هر قطره باران غزلی بود نوازش‌گر احساس که می‌گفت فلانی! چه بخواهی چه نخواهی به سفر می‌روی امشب، چمدانت پر باران شده پیراهنی از ابر به تن کن و بیا!
پس سفر آغاز شد و نوبت پرواز شد و راه نفس باز شد و قافیه‌ها از قفس حنجره آزاد و رها در منِ شاعر، منِ بی‌تاب‌تر از مرغ مهاجر به کجا می‌روم اقلیم به اقلیم؛ خدا هم سفرم بود و جهان زیر پرم بود سراسر که سر راه به ناگاه مرا تیشه فرهاد صدا زد: نفسی صبر کن ای مرد مسافر! قسمت می‌دهم ای دوست! سلام من دلخسته مجنون شده را نیز به شیرین غزل‌های خداوند، به معشوق دو عالم برسان.
باز دل شور زد آخر به کجا می‌روی ای دل؟ که چنین مست و رها می‌روی ای دل؛ مگر امشب به تماشای خدا می‌روی ای دل؟ نکند باز به آن وادی... مشغول همین فکر و خیالات پر از لذت و پر جاذبه بودم که مشام دل من پر شد از آن عطر غریبی که نوشتند کمی قبل اذان سحر جمعه پراکنده در آن دشت خدایی است.
چشم وا کردم و خود را وسط صحن و سرا، عرش خدا، کرب و بلا، مست و رها در دل آیینه جدا از غم دیرینه ولی دست به سینه، یله دیدم من سر تا به قدم محو حرم بال ملک دور و برم، یک سره مبهوت به لاهوت رسیدم؛ چه بگویم که چه دیدم که دل از خویش بریدم، به خدا رفت قرارم، نه به توصیف چنین منظره‌ای واژه ندارم. سپس آهسته نشستم و نوشتم (فقط ای اشک امانم بده تا سجده شکری بگذارم) که به ناگاه نسیم سحری از سر گلدسته باران و اذان آمد و یک گوشه از آن پرده‌در شور عراقی و حجازی به هم آمیخته را پس زد و چشم دلم افتاد به اعجاز خداوند به شش گوشه معشوق؛ خدایا تو بگو این منم آیا که سرا پا شده‌ام محو تمنا و تماشا فقط این را بنویسید رسیده است لب تشنه به دریا؛ دلم آزاد شد از همهمه دور از همه مدهوش غم و غصه فراموش در آغوش ضریح پسر فاطمه آرام سر انجام گرفتم.

چشمهای خرابه روشن شد،السلام علیک سر،بابا


چشمهای خرابه روشن شد،السلام علیک سر،بابا

 می پرد پلک زخمیم از شوق،ذوق کرده است این قدر بابا


در فضای سیاه دلتنگی،چشمهایم سفید شد از داغ

 سوختم،ساختم بدون تو،خشک شد چشم من به در بابا


این سفر را چگونه طی کردی؟،با شتاب آمدی تنت جا ماند

 گاه با پای نیزه می رفتی،گاه گاهی به پای سر بابا


از نگاهم گدازه می ریزد،اشک نه خون تازه می ریزد

 سینه آتشفشانی از داغ است،دخترت کوه خون جگر بابا


گوشه ی این قفس گرفتارم،شور پرواز در سرم دارم

 تکه ای آسمان اگر باشد،قدر یک مشت بال و پر بابا


شعله ور شد کبوتر بوسه،سوخته شاخه ی لبان تو

 خیزران از لبان شیرینت،قند دزدیده یا شکر بابا؟


شام سر تا به پا همه چشمند،قد و بالای من تماشا شد

 من شهید نگاه می باشم،کشته ی این همه نظر بابا


دارم از داغ کوچه می گویم،باغ آتش بهشت پهلویم

 با تمام وجود حس کردم،مادرت را به پشت در بابا


قدری آغوش عمه پوشیدم،کاش می مردم و نمی دیدم

 یا که معجر بده همین حالا،یا که امشب مرا ببر بابا


عمه در قحط غیرت یک مرد،بین طوفان سنگ و زخم و درد

 خم به ابروش هم نمی آورد،شیر زن بود شیر نر بابا


طعنه ها قد کمانی اش کردند،تیر شد در نگاهشان هر بار

 تا به من خیره شد نگاه سنگ،سینه ی او شده سپر بابا

اگر درست بگویم صدای آدم بود


ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود

بساط گریه برای دلم فراهم بود

کسی کنارحسینیه چاووشی می خواند

اگر درست بگویم صدای آدم بود

برای عرض تبرک به ساحت گریه

فرشته منتظر دستمال اشکم بود

چگونه گریه نریزد از نگاهمان وقتی

زمان خلقتمان اول محرم بود

چرا به آمدن مادرش یقین نکنم

در آن حسینیه ای که خود خدا هم بود

سه نقطه


گنجشک پر،جبریل پر بابا ...

من پر تو پر هرکس شبیه ما ...

عمه نه عمه بالهایش را شکستند

حالا بماند در خرابه تا ...

این محو یکدیگر شدن در این خرابه

یا اینکه مارا میپراند یا ...

اصلا چرا من میخواستم پیشم بیایی

بابا شما که پا نداری تا ...

یادت میاید روزهای درمدینه

دوگرشواره داشتم حالا ...

وقتی لبت را زیر پای چوب دیدم

می خواستم کاری کنم اما ...

...

انگشت خود را جمع کردو ناگهان گفت

انگشت پر انگشتر بابا ...

حی علی العزا فی ماتم الحسین


*چه کوتاه است فاصله غدیر تا عاشورا

بالا رفتن دست پدر تا پایین آمدن سر پسر...

یا حسین...

 

* اَنا اَبنُ مَن قُتِلَ صَبرا

تو پسر  ِ همانی که

هر چه می توانستند

و با هر چه می توانستند

او را کشتند!

*هَل مِن ناصر یَنصُرنی

تو داشتی می گفتی

آیا کسی نیست که من یاری اش کنم؟

 

* در راه ِ شام

حواسش به همه بود

مخصوصا به نسیم های آشنایی که بوی تو را برایش می آوردند!!

 

* کوفه خشکسالی شده بود.خیلی وقت بود باران نباریده بود.آمدند خدمت حضرت علی.ایشان فرمودند به فرزندم حسین بگویید برایتان دعا کند.آمدند خدمت امام حسین حضرت دعا کردند و باران بارید.کوفیان خوشحال شدندگفتند  « جبران می کنیم »جبران کردند آن هم چه جبرانی ... .

* برایتان این چنین دعا میکنم :ای کاش وقتی "خداوند" در محشر بگوید چه داشتی؟ حسین (ع) شفیع شود و بگوید حساب شد، مهمان من است.

 

* ما دردمان را از قیام امام حسین(ع) می‌گیریم،اما درک‌مان را از قیام امام زمان(ع) می‌گیریم.

دردمان را از کوفه و مدینه می‌گیریم.اما درک‌مان را از جامعه‌ی مهدوی می‌گیریم...  استاد پناهیان

 

* در کربلا هم قحط آب بود

و هم قحط محبت!  (حاج آقا دولابی

 

* یا ابا الفضل

شنیدم یکی می گفت

تو حال ِ زمین خورده ها را خوب می فهمی!

 

* متی ترانا و نراک؟در خواب دندان به هم می سایم.که چرا به خواب می بینمت؟!در بیداری دندان گِرد می کنم

که به خواب ببینمت!!!در خوابهایم بیداری و در بیداریم خوابی!

 

* اهل روضه ام / مشق هر شبم / آب / بابا / بابا آب ندارد / عمو آب نیاورده / و آن مرد هنوز نیامده است ...

 

* بعضی از حرف ها تمامی ندارد ، یک کلمه است اما هیچ وقت تمام نمی شود . یک جمله است اما به اندازه یک هزار مثنوی کتاب می ارزد . منبر ، کتاب هیئت است . کتابی که باید پایش بنشینی و واو به واو حرفهایش را بشنوی . حرف هایی از جنس آفتاب ، حرف هایی از جنس 14 نور آسمانی .

 

* شیخ جعفر مجتهدی : محبت امام حسین (ع) محک ایمان است ، امام صادق (ع) می فرمایند : برای بنده جزع نمودن و گریستن در تمام امور مکروه و ناپسند است ، مگر گریستن و جزع کردن بر حسین بن علی (ع) زیرا شخص در این گریستن مأمور و مثاب است. 

 

* حضرت آیت الله بهجت : بنده خیال می کنم فضیلت بکاء بر سیدالشهداء بالاتر از نماز شب است . بکاء بر مصائب اهل البیت (ع) به خصوص حضرت سیدالشهداء از آن قبیل مستحباتی است که مستحبی افضل از آن نیست.

 

* حضرت آیت الله مجتهدی تهرانی : علت موفقیت من ، همین مجالس توسل و روضه خوانی و سینه زنی در کنار درس های طلبگی بوده است .

 

* در مدرسه ی کربلا کودکان به چشم خود دیدند که بابا دو بخش دارد:

بخشی در صحرا

بخشی بالای نیزه...

اما این که عمو چند بخش دارد را فقط بابا می داند.

 

* زینب عفیفه ای است که در را ه حق

عباس میدهد ولی...

نخ معجر نمیدهد

 

خاک این صحرا نبود ای کاش


فغان می‌زد که یا رب! خاک این صحرا نبود ای کاش!

و آغوشش به روی کاروان‌ها وا نبود ای کاش!

 

زمین کربلا برخاست بر پا، نیزه‌ها را دید

و با خود گفت: «امروزِ مرا فردا نبود ای کاش»!

 

یقین تکلیف طفلان، با عطش اینگونه روشن بود

فراتی هست اینجا پیش رو، اما نبود ای کاش!

 

سه‌شعبه تیر را می‌دید و با خود زیر لب می‌خواند:

«ربابی هست اینجا که چنان لیلا نبود ای کاش»!

 

چه می‌شد که نبود اصغر در این لشگر، اگر هم بود

سفیدیِ گلویش این قدر زیبا نبود ای کاش!

 

هزاران مرد تیرانداز را می‌دید و هِی می‌گفت:

«علمدار حسین این قدر بی‌پروا نبود ای کاش»!

 

نقاب و معجر و خلخال با خود آرزو می‌کرد

اگر هم بود بعد از ظهر عاشورا نبود ای کاش!