وَفَدَینَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ

تا مسیرم به در خانه ات افتاد حسین ـ ـ ـ خانه آباد شدم، خانه ات آباد حسین

وَفَدَینَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ

تا مسیرم به در خانه ات افتاد حسین ـ ـ ـ خانه آباد شدم، خانه ات آباد حسین

وَفَدَینَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ
بایگانی

۸ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

به نام نامی سر "سید حمید رضا برقعی"


نوشتم اول خط بسمه‌ تعالی سر

بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر

 

فقط به تربت اعلات سجده خواهم کرد

که بندۀ‌ تو نخواهد گذاشت هرجا سر

 

قسم به معنی «لا یمکن الفرار از عشق»

که پر شده است جهان از حسین سرتاسر

 

نگاه کن به زمین! ما رایت الا تن

به آسمان بنگر! ما رایت الا سر

 

سری که گفت من از اشتیاق لبریزم

به سرسرای خداوند می‌روم با سر

 

هرآنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم

مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر

 

همان سری که یَُحّب الجمال محوش بود

جمیل بود جمیلا بدن جمیلا سر

 

سری که با خودش آورد بهترین‌ها را

که یک به یک همه بودند سروران را سر

 

زهیر گفت حسینا! بخواه از ما جان

حبیب گفت حبیبا! بگیر از ما سر

 

سپس به معرکه عبّاس «اجننی» گویان

درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر

 

بنازم ام وهب را به پارۀ تن گفت:

برو به معرکه با سر ولی میا با سر

 

خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید

گذاشت لحظۀ آخر به پای مولا سر

 

در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد

همان سری است که برده برای لیلا سر

 

سری  که احمد و محمود بود سر تا پا

همان سری که خداوند بود پا تا سر

 

پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد

پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر

 

امام غرق به خون بود و زیر لب می‌گفت:

به پیشگاه تو آورده‌ام خدایا سر

 

میان خاک کلام خدا مقطعه شد

میان خاک الف لام میم طاها سر

 

حروف اطهر قرآن و نعل تازۀ اسب

چه خوب شد که نبوده است بر بدن‌ها سر

 

تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود

به هر که هرچه دلش خواست داد، حتی سر

 

نبرد تن به تن آفتاب و پیکر او

ادامه داشت ادامه سه روز ...اما سر -

 

جدا شده است و سر از نیزه‌ها درآورده است

جدا شده است و نیفتاده است از پا سر

 

صدای آیۀ کهف الرقیم می‌آید

بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر

 

بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام

که آفتاب درآورد از کلیسا سر

 

چه قدر زخم که با یک نسیم وا می‌شد

نسیم آمد و بر نیزه شد شکوفا سر

 

عقیله غصه و درد و گلایه را به که گفت

به چوب، چوب‌ محمل؛ نه با زبان، با سر

 

دلم هوای حرم کرده است می‌دانی

دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر

مناجات با خدا (علی اکبر لطیفیان)


نام ما را ننویسید، بخوانید فقط

سر این سفره گدا را بنشانید فقط

 

آمدم در بزنم، در نزنم می‌میرم

من اگر در زدم این بار نرانید فقط

 

میهمان منتظر دیدن صاحب خانه ست

چند لحظه بغل سفره بمانید فقط

 

کم کنید از سر من شرّ خودم را، یعنی

فقط از دست گناهم برهانید... فقط

 

حُرّم و چکمه سر شانه‌ام انداخته‌ام

مادرم را به عزایم ننشانید فقط

 

صبح محشر به جهنم ببریدم امّا

پیش انظار، گنهکار نخوانید فقط

 

پیش زهرا نگذارید خجالت بکشیم

گوشه‌ای دامن ما را بتکانید فقط

 

حقمان است ولی جان اباعبدالله

محضر فاطمه ما را نکشانید فقط

 

سمت آتش ببری یا نبری خود دانی

من دلم سوخته، گفتم که بدانید فقط

 

گر بنا نیست ببخشید، نبخشید امّا

دست ما را به مُحرّم برسانید فقط

آه رهگذرها..


بدون ماه قدم می زنم سحر ها را

گرفته اند از این آسمان قمرها را

چقدر خاک سرش ریخته است معلوم است

رسانده است به خانم کسی خبرها را

نگاه کن سر پیری چه بی عصا مانده

گرفته ان از این پیر زن پسر ها را

چه مشکل است که از چهار تا پسرهایش

بیاورند برایش فقط سپرها را

نشسته است سر راه ، روضه می خواند

که در بیاورد آه ...آه رهگذرها را

ندیده است اگر چه ولی خبر دارد

سر عمود عوض کرده شکل سرها را

کنار آب دوتا دست بر روی یک دست

رسانده است به ما خانم این خبرها را

عصر عاشورا . . .


هزار بار تنت جا به جا شد و دیدم

سرت جدا شد و رَختَت جدا شد و دیدم


لبت که تشنه شد و خشک شد به هم چسبید

به زور ِ نیزه دهان تو وا شد و دیدم


حسین جان گره معجر مرا شل کرد

همین که پیرهنت نخ نما شد و دیدم

 

سر تو نیزه و شمشیر ها گره خوردند

شلوغ بود و صدا در صدا شد و دیدم

عصر عاشورا ..گودال ..


تیر از بس که خورده بود حسین

بر تنش مثل پیرهن شده بود

 

نیزه هاشان تمام شد کم کم

موقع سنگ ریختن شده بود

 

نفسش بین راه بر میگشت

موقع دست و پا زدن شده بود


بودم اما جلو نمی رفتم

شمر آنقدر بد دهن شده بود


تکه ای را ربود هر کس که

روبه رو با حسین ِمن شده بود


هرچه کردند رو به قبله نشد

یعنی آنقدر پاره تن شده بود

 

زیر انداز خانه های دهات

کفن شاه بی کفن شده بود

منت می کشم . . .


 

در میان جمعم اما باز غربت می کشم

جرم من این ست که بار محبت می کشم

 

من همین در کنج عزلت آخرش می بینمت

دودمان هجر را بعدش به عزلت می کشم

 

من به جرم عاشقى هر شب ملامت می شوم

من به جرم عاشقى هر شب ملالت می کشم

 

با محبت می کشى و با محبت می کشى

هر چه دارم می کشم از این محبت می کشم

 

هم میایم پیش تو هم پیش تو می آورم

هم عبادت می کنم هم به عبادت می کشم

 

هر چه ام، دارم درِ این خانه خدمت می کنم

هر که ام، دارم درِ این خانه زحمت می کشم

 

 گریه کن های تو آقایند، آقاى منند

خاک پاشان را به دیده عین تربت می کشم

 

 یک دلى بشکن ز من تا گریه سیرى کنم

ورنه بعد روضه ات تا صبح حسرت می کشم

 

آبرویم را بگیر و گریه هایم را نگیر...

گریه ام وقتى نمی گیرد خجالت می کشم

 

 سمت روضه آمدن طى طریقت کردن است

وقت مردن هم خودم را سمت هیئت می کشم

 

تا که من یک روز در هفته بیایم پیش تو

جان زهرا مادرت شش روز منت می کشم

 

بچه هایم را بگیر و بچه هایت را بده

با تو دور بچه هاى خویش را خط....

مرثیه ی شب سوم خانوم حضرت رقیه س


          

طفل ویرانه شدن زار شدن هم دارد

قد خم دست به دیوار شدن هم دارد

 

تا صدای لبت آمد لبم از خواب پرید

سر تو ارزش بیدار شدن هم دارد

 

عقب افتادن این چند شب از عاطفه ات

این همه بوسه بدهکار شدن هم دارد

 

بی سبب نیست که با دست به دنبال توام

چشم خون لخته شده تار شدن هم دارد

 

دخترت نیستم از طشت رهایت نکنم

دختر شاه فداکار شدن هم دارد

 

معجری را که تو از مکه خریدی بردند

موی آشفته گرفتار شدن هم دارد

استقبال از محرم

عکس

در کوچه ها نسیم بهشت محرم است

این شهر بی مجالس روضه جهنم است

 

پیراهن سیاه عزاداری شما

زیباترین تجلی عشق مجسم است

 

شکر خدا که هیئتمان باز دایر است

شکر خدا که بر سر این کوچه پرچم است

 

بیرون ندیده اید زنی استاده است؟

بالش شکسته قدش هم کمی خم است

 

لبخند تلخ فاطمه بر تک تک شما

یعنی خوش آمدید و همان خیر مقدم است

 

من که ندیدمش دم در، خب شما چطور؟

صد حیف سوی چشم گنهکار ما کم است

 

پرواز می کنیم  از این پیله های تنگ

فصل بلوغ شیعه یقینا محرم است

 

در مجلس عزای امام قتیل اشک

روضه به شور و واحد و نوحه مقدم است

-----------------------------------------

التماس دعا